جدول جو
جدول جو

معنی آب باران - جستجوی لغت در جدول جو

آب باران
(بِ)
ماءالمطر. (تحفه)
لغت نامه دهخدا
آب باران
ناحیتی خوش آب و هوا از مضافات کابل:
اگرچه جای خوش کابل آب باران است
بهشت روی زمین خواجۀ سه یاران است،
؟
لغت نامه دهخدا
آب باران
آبی که از ریزش بارش پدید آید ما المطر
تصویری از آب باران
تصویر آب باران
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بمباران
تصویر بمباران
عمل پرتاب کردن بمب از هواپیما بر روی شهرها و هدف های نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بازان
تصویر آب بازان
تیره ای از پستانداران دریایی مانند بالن، دلفین و کاشالوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب پاشان
تصویر آب پاشان
آبریزان، جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آبریزگان، آب تیرگان
فرهنگ فارسی عمید
(آبْ، بَ)
نام رودیست در طرف غرب ایران که خط سرحدی ایران و عراق از آن گذرد و معروفست به نمود، نام محله ای باصفهان
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گلریزان. گل پاشان. و رجوع به گل باران کردن شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش گاوبندی شهرستان لار که در 3هزارگزی جنوب گاوبندی و 2هزارگزی شوسۀ سابق لار به بندر بوشهر واقع است و 12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، هر چیزی که بجهت مانع باران پوشند. (از برهان). لباس برای حفظ از باران که بترکی یاغمورلق گویند. (دمزن). لباسی که برای حفظ تن از باران پوشند. شیخ نظامی گفته:
ز بس تیر باران که آمد بجوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش.
و آنرا چوخای نیز گویند و برهان بمعنی کلاه نیز گفته. (از انجمن آرا) (از آنندراج). لباس مشمع و مانند آن که بر روی لباسهای دیگر پوشند تا باران نفوذ نکند:
من بر تو فکنده ظن نیکو
وابلیس ترا زره فکنده
مانند کسی که روز باران
بارانی پوشد از کونده.
؟ (از لغت نامۀ اسدی) (از صحاح الفرس).
جامۀ از مشمع و جز آن که بروز باران پوشند تا آب بر جامه های دیگر نرسد. رجوع به شعوری ج 1 ورق 197 شود: و از روذان [به دیلمان جامۀ سرخ خیزد پشمین که از وی بارانی کنند و بهمه جهان برند. (حدود العالم). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده بنزدیک امیرمسعودآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 128). و من که بوالفضلم بر آنجمله دیدم که در سر این دره میاوری حواصل داشتم و قبای روباه سرخ و بارانی (کذا). (تاریخ بیهقی چ ادیب صص 456- 457).
بارانی تنت اگر گلیم آمد
مر جان ترا تنست بارانی.
ناصرخسرو.
بارانی پوشیده بر عادت مسافران. (تفسیرابوالفتوح رازی).
تا چو ابریست کمانشان که چوباران بارد
آسمان بر سر خورشید کشد بارانی.
انوری (از شعوری ج 1 ورق 197).
بارانی آفتاب کنم نز گلیم مصر
کز میغ تر هواست همه کشور سخاش.
خاقانی.
چو باران رفت بارانی میفکن
چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن.
سعدی.
پس از سی چلۀ دی این مقرر گشت بر قاری
که بارانی سقرلاط و سقرلاطست بارانی.
نظام قاری (دیوان ص 128).
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار.
نظام قاری (دیوان ص 34).
سواد عشق چون بینی بهل سودای عقل از سر
که در گرمای تابستان بتن بار است بارانی.
قاآنی.
لباده، بارانی نمدین. برکس، جامۀکلاه دار از پیراهن و جبه و بارانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه همدان به کرمانشاه، میان روان و گندچین، و رجوع به گردنۀ آب باریک شود، نام کوهی در کرمان متصل بجبال بارز
لغت نامه دهخدا
کنار جوی که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند و بیرون رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباران
تصویر برباران
کشت زاری که در هنگام باران کشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن بمب از بالا بر روی زمین و ریختن بمبهای پیاپی بموضعی، بمباردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل باران
تصویر گل باران
گلریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باریک
تصویر آب باریک
آب کم، در آمد اندک دخل کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پاشان
تصویر آب پاشان
جشنی در ایران باستان که تا عهد صفویه بر پا میشده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آب باز، تیره ای از پستانداران بحری که عده کمی از آنها در رودخانه های نواحی حاره میزیند قطاس قاطوس قیطس حوت الحیض شناگران. این تیره شامل: بال ها و غیره میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باختن
تصویر آب باختن
((تَ))
از دست دادن شکوه و هیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پاشان
تصویر آب پاشان
((بْ))
عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روز تیر سیزدهمین روز از ماه تیر برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می پاشیدند، نوعی غذا، آبریزگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
بمباردمان، فرو ریختن پیاپی بمب از هواپیما بر روی اهداف از پیش تعیین شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب باریک
تصویر آب باریک
آب کم، درآمد اندک، آب باریکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
Bombardment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
bombardement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روستایی از دهستان دابوی شمالی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
bombardamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
การทิ้งระเบิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
bombardement
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
bombardeo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
Bombardierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
bombardeio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
轰炸
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
bombardowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
бомбардування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
бомбардировка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بمباران
تصویر بمباران
pemboman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی